شلم شوربای 12_ رفسنجانی
شلم شورباي ١٢
درود
في اليوم ١٩ ديماه١٣٩٥ خورشيدي، شنيدستمي و هاج و واج همي گشتمي ز اتفاقي كه نظيرش را قبلاً نيز ديدمي . احدي من رجال المعروف، سكته نمودندي و دو ساعت بعد مردندي!! همچون احمد!!
وي را اكبر ناميدندي از بلاد رفسنجان!! و هاشمي بينهما!!
معروف گشتندي به: اكبر هاشمي رفسنجاني.
في سنه ١٣١٣خورشيدي دده اكبر وي را در ننه اكبر كاشتندي!
پس از ٩ ماه و ٩ روز و٩...
سر در آوردندي في القصبة البهرمان و چرخيدندي و چرخيدندي تا ١٤ سنه!
آنگاه به حوزه ي قم برفتندي و آخوند گشتندي!!
آخوندي كه از عنفوان جواني از محاسن كم بهره بودندي همچون آغا محمدخان ، البت ز نوع تپلش! لپي قلمبه داشتندي و بدين سبب وي را به لسان السين، لپ چون كون ناميدندي!
في الحوزه ، مريدِ مرادي گشتندي روح الله نام كه ندانستمي ز چه روي، روح الله خصم بودستندي با سلطان الايران و خواستندي سرنگونش همي گرداندي به كمك ياران!
اكبر مِن سنةالسي و هفت، يار غار و گرمابه و گلستان روح الله بودستي و زين سبب، به تناوب هفت ، هشت سالي به محبس السلطان فتادندي و از روي نرفتندي، تا سنة الپنجاه و هفت كه سلطان به در شدي و روح الله و اعوان انصار بيامدندي تا جاي خالي را پر نمايندندي !
مشروطه هوا گشتندي و جمهوري اسلامي بر سر زمين فارس نشستندي!
شور و شوق، زايد الوصف بودندي كه به يكباره ، بر صفحه ي تلويزيون اكبر ظاهر گشتندي.
جوان آخوندي با صورت كم موي و رويي سبزه! (كه بعد ها سفيد چهره گشتندي)
بيانيه ي استقرار جمهوري بخواندندي و بسياري را به بهت فرو بردندي كه:
اي واي!!!
تو كيستي؟! كه امين ترين كس به نزد روح الله بودستي بهر خوانش چنين بيانيه اي!
همسايگان بهرماني چون اين ديدندي از ننه اكبر پرسيدندي:
اكبر كجا رفتندي؟؟
ننه اكبر گفتندي: اكبر رِفته تهران شاشه!! و چنين هم شد!!
ايام گذشتندي و وي همواره نزديكترين كس روح الله ماندستي!
بر هر كرسي اي به عنوان نفر دوم مملكت تكيه زدندي و روز و شب همي نشناختندي بهر كار و شايد هم خدمت به مُلك و مَلِك!
قانون نوشتندي و در شوراي انقلاب بودندي و رئيس مجالس موسسان و شورا و خبرگان و فرمانده ي جنگ و رئيس جمهور و مصلحت نظام و امام جمعه و الخ... گشتندي و ماندندي در راس و به طرفة العيني ز پس رفتن روح الله، سيد علي آوردندي و بر مسند زعامت نشاندندي و ايضاً خود در رده ي دو مملكت ماندندي.
تلاش وافر نمودندي بهر آباداني و سردار سازندگي و امير كبير زمانه لقب گرفتندي. و ايضاً القابي همچون عاليجناب سرخ پوش و الخ... كسب نمودندي!
تا بدين زمان ، لب فرو بستي بر جفايي كه بر منتقدان و دگر انديشان همي برفتندي و ....
زمانه تغيير كردندي و مَناصب والا يك به يك از وي ربودندي و تنها ماندندي رئيس مصلحت نظام!!!
حال كه كم كار گشتندي و اختيارات از كف بدادندي، سر راست نمودندي و خلق بديدندي كه همه در فغان بودندي، يكي غم نان داشتندي و دگري غم جان! يكي كسب نداشتندي و ديگري مسكن.
بازار اختلاس داغ شدندي و جمع كثيري خلاص، في امان الله!!
زبان حق گويان بريده و زبان پاچه خوران دراز گشتندي همچون عمر جنتيان!
سيد خندان ممنوع الهمه چي گرديدندي
و شيخ كروب و مير و زهرايش به حصر برفتندي و اكبر، زيشان دفاع اندك نمودندي .
نظر اكبرالآمرين به نظر ابتر الآدمين نزديك گشتندي و مُلك به فنا رفتندي اساسي!
بازار حبس و حصر پر رونق گشتندي و بستن سك و آزادي سارق مشهود!
حال، غمخوار خلق گشتندي و نقدها نمودندي اينجا و آنجا و هرجا !
گرچه تريبون نداشتندي ، وجهه يافتندي بين ملت و فاصله گرفتندي از امت!!
امان از امت كه ديده بستندي و لسان ياوه گو گشودندي، اينجا ، آنجا، هرجا!!
و محبوبيت اكبر در قلوب ملت افزودندي
چاره اي نماندندي جز ارتحاليدن و شايد، به اقوال شبكيات الاجتماعي و افواه قشري من الملة ، ارتحالاندن و شد همان چيز كه ايكاش بدين زودي نمي شد!
ارتحال بهرش، خوش بودندي . چرا كه خواص لا بصيرت و مامور الانگليس و نوكر الامريكي و ابوالفتنه و فتنة الاكبر و سيبل كيهان و حتي عباسي!!!
تبديل گشتندي به :
يار امام و رهبري
و امتي نفس راحت كشيدندي و باور پيدا نمودندي كه : منبعد، ملت صغير گشتندي و راحت توان كوفت بر كله ي شان و به محاق خفقان فرو بردنشان!!
اندر مراسم تشييع امت و ملت عقده ها گشودندي با شعار!!
و آخرالامر مريد به مرادش رساندندي تا در مرقدش و جوارش آرام گرفتندي.
الاحقر: شلم شوربا نگار
پس از تحرير:
و چه نيكو سخني شنيدستمي ز بانوي گرانسنگي كه سالياني را در ديوان شيخ به ديلماجي اشتغال داشتندي.
عين كلام بانو{ شيخ از لحاظ اخلاقي و ادب انساني و احترام به خانمها بيست بود.}
به شرح داخل آكولاد بودستي كه به عنوان ختم كلام تقديم همي نمايندم.
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۵ ساعت 19:14 توسط ع.قهقائی
|