خاطرات دوران دانشجویی ( 5) روزه گیری و کوکوی سوخته
خاطرات دوران دانشجوئی(۵)
سلام
.سال اول دانشگاه بود که با عمو رحمت ، یک اتاق در ابتدای خیابان تهران نو اجاره کردیم.مسیر خانه تا دانشگاه که تو خیابان روزولت بود را معمولا پیاده می رفتیم.رمضان هم افتاده بود به مهر و آبان و هر دوی ما هم هنوز روزه گیر!!
بعد از ظهری بود، با دهن روزه!!! در دانشگاه سخت و طولانی بسکتبال بازی کردیم و در برگشت به خانه سور و سات افطاری و سحری را خریدیم و رسیدیم خونه. هلاک از گشنگی و خستگی!!
بعد از افطار ، برنج سحر را بار گذاشتیم و شروع کردیم به پاک کردن و خرد کردن سبزی کوکوئي ، ملاط! کوکو سبزی آماده شد و روی چراغ والور و توی تاوه ی روغن داغ خالی کردیم. درش را گذاشتیم تا یک طرفش بپزد و برگردانیم!!! خواب بود که من و عمو رحمت را برد به عالم هپروت !!
یهوئی دیدیم یکی داره پاشنه ی در اتاقمان را می کنه، با هوار زنانه!!!
چشم باز کردیم، از لای دود ناشی از سوختن کوکو سبزی، به زور زن صاحب خانه را دیدیم!!
خلاصه سحری با برنج و ماست و ده درصد کوکو سبزی ذغالی!!!باقی مانده گذشت و روزش هم به شستن و سابیدن تاوه ی سوخته!!!
مثل کسانی که میگن : ما یخ حوض می شکستیم و رخت می شستیم!! باید بگم : ما اونجوری روزه می گرفتیم که امروز اینجوری ایم!!!
دوستدارتان: عبدالله قهقائی.
+ نوشته شده در شنبه هفدهم آذر ۱۳۹۷ ساعت 17:14 توسط ع.قهقائی
|