خاطرات دوران دانشجویی ( 7) + حمله ساواک و بازدید اتاقها
=========
خاطرات دوران دانشجوئی(۷)
سلام
گفته بودم نزديكي هاي ١٦ آذر ساواك به خوابگاه ما حمله كرده بود، بخشي از اتفاقات را گفتم و وعده كردم كه بگم من با اون اعلاميه چه كردم.
آنشب يكي از دوستانم در تهران بود و من حيفم اومد ايشون نبينه. با بي احتياطي كامل، تو چمدون زير تخت گذاشتم و فردا بعد از ناهار به اتاق برگشتيم اعلاميه را بالاتفاق يكبار ديگر خونديم و نفهميدم چه حسي به من گفت آتيشش بزن!
تو تراس آتش زدم و آثارش محو شد.
درست همون شب حمله ي ساواكي هاانجام شد و همه ي ما را توي راهرو رو به ديوار به خط كردند.
ترس و هيجان جواني و تجربه ي بازديد بدني شدن، لباسهاي بعضاً ناجور و خنده ي قلقلكي ها و پج پج زير لب بچه ها و تشر افسرا و لگد سربازا به پشت ساق پاي پج پج كنندگان، الان كه دارم مي نويسم بايد بگم تجربه ي خوبي بود.
چرا كه اخبار اينچنيني روز را برايم باور پذير تر مي كند!
و اما تيم حمله كننده از چه كساني تشكيل مي شد؟
در هر راهرو يك لباس شخصي كه ساواكي بوده و دو افسر و به تعداد هر اتاق يك سرباز!
روش كار اينگونه بود كه ساواكي و يك افسرو يك سرباز، يك نفر از دانشجويان هر اتاق را به داخل اتاق هدايت مي كردند و پشت سر دانشجو خودشان وارد مي شدند و در جلوي چشم دانشجو، همه جاي اتاق را بازديد مي كردند.
من شده بودم نماينده ي اتاق خودمون.
بازديد از زير بالشها شروع شد و زير و روي تشك و پتوو كمد لباس و كليه ي سوراخ سنبه ها را مي گشتند و سرباز همزمان جاهاي بازديد شده را به وضع اول بر مي گرداند و مرتب مي كرد.
چنانچه در حال بازديد چيز ممنوعه اي نظير اعلاميه و كتاب و اسلحه ي گرم و سرد پيدا مي كردند صاحب آنرا شناسايي و صورتجلسه تنظيم ومتهم را به اتوبوس كميته ي مشترك هدايت مي كردند .
آن شب حدود ١٦٠ نفر را تا ٥ صبح دستگير كردند و قبل از روشن شدن هوا به قرارگاه شان منتقل كردند.
اتاقي كه عاري از هر چيز ممنوعه بود، ضمن عذرخواهي از ساكنين ، آنها را به اتاقشون هدايت مي كردند.
اتاق ما خوشبختانه تا لحظات پاياني بازديد، پاك بود.
تا رسيدند به چمدان من كه زير تخت بود.
كليه ي محتوياتش را ريختند روي تخت و در كف چمدان يه چيز دراز حدود ٧٠ سانتي به پهناي ٧-٨ سانتيمتر و ضخامت سه سانتي متر و روزنامه پيچ شده يافتند كه يك طرفش گرد و كلفت تر بود.
تا درش آوردند، رنگ از رخسارم پريد!!!
افسر تغيير موقعيت داد و اومد درست پشت سر من و ساواكيه نگاهش به چهره ي من بود و با دست شروع كرد به باز كردن روزنامه.
شرح ادامه ي واقعه در خاطرات دوران دانشجويي (٨ )
دوستدارتان: عبدالله قهقايي
+ نوشته شده در شنبه هفدهم آذر ۱۳۹۷ ساعت 17:18 توسط ع.قهقائی
|