خاطرات دوران کارمندی(7) + آموزش ضمن خدمت+ طرح آزمایشات 2
خاطرات دوران كارمندي(٧)
سلام
نميدونم الان هم براي كارشناسان آموزشهاي حين خدمت برگزار مي شود يا نه؟
و اگر آري، در چه زمينه هائي؟ ايدئو لوژيكي! و ديني و از اينا؟ يا در زمينه هاي فني و مفيد براي كارا تر شدن كارمند و كارشناس؟
خودم در طي سي سال خدمت توفيق شركت در گروه يك را هيچگاه پيدا نكردم و اين نشان ميده كه چقدر كم شانس بودم. فقط در زمينه ي آموزش نظامي در دوران جنگ بود كه كاركنان را يكهفته مي بردند محمود آباد براي آموزش تفنگ اندازي. به من گير داده بودند!
هر بار به من گفتند. نرفتم كه نرفتم و حتي تهديد به لغو قرارداد و اخراج شدم، نرفتم. چون ترسي از اخراج نداشتم.
آزموده را آزمودن خطاست!( اخراج بنیاد که یادتون میاد؟)
هميشه هم مي گفتم من در سنگر توليد تخم مرغ دارم مي جنگم. اگر در اون زمينه آموزش داريد، من آماده ام.
كه نداشتند. ولي در زمينه هاي فني مرتبط با کار ، گاهي دوره هاي آموزش خيلي خوبي برگزار مي شد كه ميرفتم.
خاطره اي از يكي از اين دوره ها كه در سال ٦٨ برگزار شد را تعريف كنم.
دوره ي آموزش طرح آزمايشات ٢ كه به كار ِبررسي اثر سموم بر روي آفات مي آمد. گرچه اين درس را لااقل ١٥ سال پيش از اون در دانشگاه گذرونده بودم ولي باز آموزي آن و كاربردي كردنش ضروري بود.
دوره در مركز آموزش كشاورزي تنکابن برگزار مي شد و حدود ٥٠ كارشناس از استانهاي مازندران و گيلان و گرگان در آن شركت كرديم .
دوره ٢٠ روزه بود و مشروط به تعطيل نكردن پنجشنبه جمعه ي بينش و يك ساعت اضافه ي روزانه، ١٥ روزه برگزار شد.
دوره بسيار سنگين و خسته كننده و مفيد بود و بايد حتماً امتحان هم ميداديم و قبول می شدیم تا گواهينامه مربوطه را بگيريم.
اون وقتها، چيزي هم به اسم تلفن همراه وجود نداشت كه از حال و روز خانواده و كار مطلع باشيم. گاهي عصر و شب و دير وقت به كارير( اداره تلفن) مي رفتيم و با خانواده صحبت مي كرديم. همگي براي پايان دوره و حركت بلافاصله بعد از پايان امتحان لحظه شماري مي كرديم
روز موعود فرا رسيد و زمانش ۲-۴ بعد از ظهر بود. همگي ساك و چمدون خود را بستيم و در كنار تختمون در خوابگاه گذاشتيم كه پس از پايان امتحان لحظه اي وقت تلف نكنيم.
يكي از هم دوره اي هايمان كه پسر قد بلند شوخ طبع و اهل قائمشهر و كارشناس ساري بود، رياضياتش خيلي خوب بود و علاوه بر كار در اداره، تدريس خصوصي رياضي هم انجام ميداد و در اين دوره ١٥ روزه تمرين حل كن و اشكال برطرف كن ما هم بود.
امتحان شروع شد و اين آقاي مهندس تقريبا نيمساعت قبل از اينكه زمان آزمون تمام شود ورقه اش را تحويل داد و ما ٤٩ نفر ديگر نشسته و مشغول حل مسئله بوديم كه از مراقب اجازه گرفت و براي ما دست تكان داد و گفت خداحافظ، حلالم كنيد.
او رفت و در پايان زمان، مراقب به زور برگه هايمان را گرفت و همگي هجوم آورديم به طرف خوابگاه. ديديم اي واي ساكها و چمدانهايمان همگي جابه جا شده، دقايقي طول كشيد تا هر كداممون ساكهايمان را از زير و يا بالاي تخت يكي ديگر پيدا كنيم!
همين موقع يكي از بچه ها گفت: اهه!
وسايل ساكم هم كم و زياد شده!!
همگي ساكهايمون را باز كرديم و ديديم بله!!!!
همه چي جابه جا شد. زير پوش من تو ساك يكي دیگه و يك لنگه دمپايي يكي تو ساک من و لنگه ي ديگر تو ساك يكي ديگه!!!
چاره اي نديديم جز اينكه همه ي ما محتويات ساكهايمان را روي تخت هايمان بچينيم مثل بازار مکاره و تاناکورا و به هم اعتماد كنيم هر كسي بگرده و وسايل خودش را پيدا كنه.
اون دقايق كه به حدود ١٢٠ دقيقه گذشت نميدونستيم بايد بخنديم يا عصباني باشيم و به ( مهندس احمدي) فحش بديم!!!!
آخه بنده ي خدا موقع خداحافظي از همه حلاليت هم طلبيده بود.
شبانه هر كدام راه افتاديم به سوي شهر و ديار و ديدن يار.
يكي نيمساعت ديگر و ديگري ظهر روز بعد! به خونه اش رسيد.
حقش بود اسمش را ببرم ، چرا كه در مقطعي به جاي اون چرچيل عزيز، دبير كميته ي پيش آگاهي و كميته ي سم استان هم بود!
دوستش داشتم و دارم. خیلی بامزه بود.
دوستدارتان: عبدالله قهقايي
+ نوشته شده در یکشنبه نهم دی ۱۳۹۷ ساعت 12:5 توسط ع.قهقائی
|