خاطرات دوران کار(13) + چگونه کارمند شدم
خاطرات دوران کار (۱۳)
سلام
مرغداران شهرستانها و از جمله آمل برای دریافت خدماتی مثل حواله ی جوجه و ارائه ی گواهی تحویل تخم مرغ که از بازرگانی صادر می شد، برای ارسال به دامپروری استان به منظور صدور حواله ي دان با بخش دامپروری و برای دریافت خدماتی مثل تشخیص بیماریها و دریافت نسخه و حواله ی دارو و واکسنها با بخش دامپزشکی کار داشتند که در آن سالها زیر مجموعه ی اداره ی کشاورزی بودند و مستقر در محوطه ی کشاورزی که در آنجا دوستان زیادی داشتم.
یکی ازدفعاتی که گواهي آمل را به دامپروري استان بردم، با يكي از مهندسان بخش امور زيربنايي برخوردم كه در موقع دريافت پروانه ي تاسيس با اداره شان كار داشتم. از ديدنم اظهار خوشحالي و به چايي دعوتم كرد و گفت فلاني، كاغذ و قلم بهت ميدم همين الان درخواست هزار ورق حلب براي مرغداري بنویس و بده به من! كار ِت نباشه! من كارسازي ميكنم و بدون دريافت وجهي از تو، پانصد ورق از آنرا در مرغداري و يا هر كجايي كه گفتي تحويلت ميدم.
خدايم شاهده كه آنروز هم تنم لرزيد و با رنگ رخسار زرد پس از انجام كار دريافت حواله ی دان به آمل برگشتم و هنوز هم گاهی ذهنم درگیر این و اینگونه پیشنهادات می شود.
بازم از اتفاقات زمان مرغداریم در اداره ی کشاورزی آمل بگم:
تصور کنم دیماه ١٣٦٤ بود كه رفتم اداره پیش یکی از دوستان بسیار نزدیک دانشکده. پس از گپ وگفتی گفت: آها نزدیک بود يادم بره.
فردا یک قطعه عکس و یک فتوکپی شناسنامه با خودت بیار بده به من! گفتم برای چی؟ گفت رئیس دامپروری گفته بهت بگم اینا رو بیار برای صدور کارت مسئول فنی مرغداری.گفتم باشه و براش بردم و بکلی یادم رفت پیگیری کنم.
یکی دو هفته گذشت روزی که با هم بودیم گفت من روز دهم بهمن براي كاري بايد برم تهران، تو هم وقتت را خالي كن باهم بريم عصر روز بعدش بر مي گرديم. گفتم باشه و همينطور هم شد. رفتيم و شب را گذرانديم و صبح گفت بريم سازمان حفظ نباتات كاري دارم. رفتيم سازمان ، گفت الان بر می گردم، رفت تو اتاقی و برگشت و از جيبش كارتي در آورد و گفت ساعت ده بايد بري تو سالن براي امتحان!
وا رفتم! چي ميگي؟ امتحان چيه؟ حالا يكساعتي مونده بود كه با وراجي و استدلالهاي زوركي مآبانه متقاعدم كرد كه برو در جلسه شركت كن شايد اصلاً قبول نشي! چيزي از دست نميدي ولي اگه قبول بشي چي ميشه!
تو حفظ نباتات آمل با هم خواهيم بود! گفتم آخه مرد حسابي انگار یادت رفته من مرغدارم. قول داد كه نهايت همكاري را بكنه كه اونجا آسيب نبينه.
من با توجه به اينكه درست ده سال بود كه نياز نداشتم و لاي كتابهاي گياهپزشكي را باز نكرده بودم، اصلاً باورم نميشدبه عنوان يكي از چهار نفر كارشناس پيش آگاهي مركبات استان مازندران پذيرفته بشم، آنهم بين لااقل ٦٠-٧٠ تا شركت كننده!
وقتي نتيجه اعلام شد فشار اين دوست عزيز هم اضافه شد و كاملاً نا دانسته و ناخواسته از ۲۰ اسفند٦٤شدم دو شغله!
كله ي سحر مرغداري، ٨ صبح اداره، دو بعدازظهر ناهار و سه بعد از ظهر دستم را در مرغداري مي شستم و تا نه شب در مرغداري بودم. اين روند، چهار سال ادامه داشت و از تمام مرخصي هاي اداره هم استفاده كردم. با مرخصی ساعتی، دان و سایر ملزومات به مرغداری می بردم و تخم مرغ به اتحادیه می رسوندم . همش دوئیدم و دوئیدم و دوئیدم تا با آزاد سازی مرغ و تخم مرغ ناچار به اجاره دادن سالن شدیم وبعدش فروش!
دوستدارتان: عبدالله قهقائی
+ نوشته شده در شنبه هفدهم آذر ۱۳۹۷ ساعت 14:28 توسط ع.قهقائی
|