خاطرات دوران کار(18) + فروش مرغداری
قسمت پاياني
خاطرات دوران كار(١٨)
سلام
آخرین قسمت خاطرات کار مرغداری مربوط به فروشش است.
قبلا گفته بودم که مرغداری را به مدت دو دوره ی کاری اجاره داده بودیم.
مستاجرین مرغداری ما دوتن از دوستان ما بودند که دست بر قضا آنها هم ، با هم نسبت داماد و برادر خانمي داشتند.
گاهی برای انجام کارهایی در ادارات و یا تعاونی مرغداران من به عنوان مسئول فنی مرغداری همراه دوست مستاجرم بودم و تعداد زیادی دوست مشترک مرغدار هم داشتیم .
در اين دوران، گاهي من و شركايم از فروش مرغداري حرف مي زديم و گاهي مستاجرينمان هم به فكر خريد اين مرغداري مي افتادند و گاهي هم دوستان مشترك مرغدار ، به اين فكر مي افتادند و به هر دو طرف اين توصيه را مي كردند.
ما و مستاجرانمون بارها و بارها با هم چه در خونه ي يكديگر و چه در محل مرغداري و چه در اداره، راجع به خريد و فروش و قيمت و نحوه ي انتقال، با هم صحبتهايي كرده بوديم و به تفاهماتي هم رسيده بوديم و منتظر بوديم در زمان مناسبي كه همه ي شركا در آمل حضور دارند طي نشستي انجام معامله را مكتوب كنيم.
آنروز هايي كه در محل تعاوني مرغداران در اين مورد صحبت مي كرديم، يكي از دوستان مشتركمان كه پيش از آن قاضي بوده و به مرغداري روي آورده بود و پس از چند سال مرغدار بودن، مرغداريش را فروخته بود و دفتر وكالتي در شهر راه انداخته بود، حضور داشت و در جريان معامله ي قريب الوقوع ما قرار گرفته بود . دست بر قضا روزي كه مجموعه شرايط نشست فراهم شده بود مرا در خيابان ديد و از اوضاع پرسيد و گفتم امروز فردا قرار است بنشينيم و معامله را تمام كنيم. گفت بياييد دفتر من. هنوز در دفتر وكالتم كاري نيست و بيكار نشستم. خوشحال میشم بیائید یک چایی هم پیشم بخورید و کارتون را هم انجام بدهید.
ديدم پيشنهاد خوبيه. با خريدار هم صحبت كردم و همگي شش نفر خريدار و فروشنده در دفتر اين دوست مشترك عصر همان روز به هم رسيديم. آقا وكيل عزيز كه در حقيقت ميزبان بود، سر صحبت را باز كرد و فهميد كه ما در چه حدود قيمتي تفاهم كرديم، كاغذ و قلم را برداشت و شروع كرد به نوشتن و قيمت را هم، به گونه اي وسط رقم من و خريدار را گرفت و نوشت و تا يك چايي بريزد و بياورد، ما چكها و پولها را رد و بدل كرديم و علي القاعده، معامله تمام.
آقا وكيل عزيز، كه خيلي وقته كه روحش شاده و متاسفانه به رحمت خدا رفته است، رو كرد به من كه رد كن بياد!
گفتم چي؟ حق جوش دادن معامله و نوشتن مبايعه نامه!! ١٥٠ هزار تومان.
گفتم معامله كه تمام شده بود و زحمت نوشتن و چايي را شما كشيدي. ١٥٠ زياد نيست؟ گفت : نه
من و شركام يك صحبت در گوشي كرديم و فقط به ذهنمون رسيد كه ايشون ميخواد اينجوري ١٥٠ تومان تخفيف براي خريدار بگيره!!
با اين اعتقاد كه الان ميگيره ميده به خريدار و ميگه اين هم كادوي من!
پول را بهش داديم. گذاشت روي ميز و رو كرد به خريدار كه شما هم ١٥٠ تومن را رد كنيد بياد!!
من مثل برق گرفته ها! رو كردم به خريدار و گفتم : اين پول را با اين باور كه ميخواد به شما برگردونه بهش دادم وگرنه مگه ما رفتيم بنگاه و يا مگر اساساً نياز به بنگاهدار داشتيم و يا مگر اينجا بنگاه است؟
و خلاصه اينكه مانع شدم خريدار هم اين تيغ را بخورد.
روح اين آقا وكيل عزيز ما هم شاد.
اينم از خاطرات مرغدار شدن ما و فارغ شدنمان!
دوستدارتان: عبدالله قهقائي
٩٧/٩/١٤
+ نوشته شده در شنبه هفدهم آذر ۱۳۹۷ ساعت 15:0 توسط ع.قهقائی
|