خاطرات دوران کار(۵)
سلام
شهریور ۶۰ شد و‌نقل مکان کردیم به آمل. حالا دیگه یک خانواده سه نفری هستیم و باید کار کرد.
هنوز به گشتن دنبال کار نرسیدم که برخوردم به دوست عزیز هم دانشکده ای ئی که با شور انقلابی حاصل از کار کردن در بخش کشاورزی بنیاد مستضعفان می گفت و دعوتم کرد که برای دنیا که نه، آخرتم هم شده و اینکه گناهان تا اون زمان زندگی ام را بشوره و ببره پائین، برم  مسئول گیاهپزشکی بنیاد استان بشم شاید بتونم به سلامت درختان و زراعات که كم هم نبود ، خدمتی بکنم. 
به توصیه ایشون رفتم ساری و با مسئول بخش صحبت کردم و استقبال کرد و از فردا رفتم مشغول شدم.
با صحبت و بازدید نمونه ای از یک باغ بنیاد در ساری و فکر کردن ، اعلام آمادگی کردم به عنوان اصلی ترین و ابتدایی ترین قدم،  بازدیدی از تک تک باغات و مزارع تحت پوشش بنیاد در سطح استان داشته باشم و شناسنامه ای از آنها تهیه کنم.
متاسفانه ماشین برای یکی مثل من که حرف حقوق و قرار داد را نزده شروع به کار میکنه! نداشتند و با رضایت خودم اعلام کردم من یک پیکان مدل ۵۸ دارم ولی فرصت تو صف پمپ بنزين موندن را ندارم. اگر نامه ای به من بدهید که خارج از نوبت این کار را بکنم حاضرم با هزینه ی خودم بنزین بزنم و به امر آمارگيري و تهيه ي شناسنامه فني ، كه گستره ي جغرافیایی آن از اونور گنبد شروع می شد و به اونور !! رامسر که مرز مازندران و گیلان ، به طول بيش از ٥٠٠ كيلومتر  می رسید، بروم !!!
روزانه تلفني با بنياد شهرستانها هماهنگي مي كردم و فردايش مي رفتم و بازديد و ثبت وضعيت و ارائه ي يك نسخه به شهرستان و نگهداري يك نسخه هم در استان.
اين روند حدود ٤٥ روز بي وقفه ادامه يافت و اطلاعات كامل تهيه شد.
برنامه ريزي براي رسيدگي به امور اين باغات و مزارع با همكاري ديگر مسئولين بخش كشاورزي كه هنوز مسئول باغباني نداشت ، ادامه داشت.
يادم رفت كه بگم سر ماه قراردادي را براي امضاء به من دادند كه در آن حقوق ماهانه ام را پنجهزارتومان تعيين كردند و اعتراضي نداشتم و راستش نميدونم هم چقدرش را پول بنزين ماشينم براي كار بنياد مي دادم ولي راضي بودم و فكر ميكردم!!! دارم به درد مملكتي كه از دست طاغوت در آورديم!!! ميخورم.
نفهميدم ديگران هم دارند ميخورند!!
چي را ميخورم و ميخورند تفاوت ميكرد.
ادامه دارد.
دوستدارتان: عبدالله قهقائي