خاطرات دوران كار(٤)
سلام
حاج مِشد نامي داشتيم در علي آباد ، كه در روستاي (بدراق باير باي) از مناطق تركمن نشين شمال علي آباد، صاحب مزرعه ي پنبه كاري وسيعي بود كه هر از چندگاهي ازم ميخواست به مزرعه اش سري بزنم و توصيه هايي بهش بكنم.
عامل آشنايي ام با حاجي يكي از فاميلان عزيز م كه به رحمت خدا رفته است، بود.
حاجي كه مغازه اي هم روبروي دخانيات علي آباد داشت، كمك كرده بود و از همسايه ي روبروي مغازه اش كه بهايي بود خونه اي برايم اجاره كرد.
همينجا بگم خلاف تصور بعضي از ما شيعه ها، از هر دوي اين آقايان( حاجي و موجرم) جز راستي و صداقت نديدم.
حاج مشد، يكي دوباري روز عيد قربان كه اهل تسنن بسيار به آن معتقدند دعوتمون كرد به بدراق. جالبه اونا به تعداد افراد خانواده، همه ساله قرباني مي كردند و بخشي از آن را از همان كله ي سحر بار مي گذاشتند تا بپزد و بخش ديگري را براي مهماناني كه از راه دور و نزديك دعوت شدند و يا همينطور آمدند كنار مي گذاشتند.
براي مهمانان در اتاق بزرگترشان سفره اي پهن مي كردند و وسط سفره ديس بزرگ گردي مي گذاشتند و آنرا مملو از گوشت پخته و آب گوشت و روغن مي كردند. حالا ديگه مجسم كنيد!
دور تا دور سفره نان محلي به فراواني موجود است ولي از كاسه و بشقاب و قاشق و چنگال كه هر كسي براي خودش غذا بكشد خبري نيست.
حاضران دور سفره ، با لقمه ناني ، تكه گوشتي برداشته و چندين بار بر آب و روغن مي زنند و صداي ( لَف لَفش را مي شنويد؟!) تا نان و گوشت مزه بگيرد و ميل كنند!!
خودشان و مردان كم قيد و بندي مانند من بسيار لذت مي برم ولي براي خانمهاي همراهمان، چنانچه صحنه مشمئز كننده نيايد حد اقل ناخوشايند است و فقط اداي خوردن را در مي آورند.
پس از گوشتخوري نوبت چاي خوري است. براي هركس يك قوري چيني چاي و يك پياله ي ماستخوري چيني مي آورند و سلف سرويس و كنتراتي!!!
تا جون داري بايد چائي را بخوري تا تمام شود، وگرنه به صاحب خانه بر ميخورد!!
شايد هم در اين فاصله ناچار شي شش بار هم به دستشويي بروي! خوب برو ولي چائي بايد خورده بشه!!
در فاصله اي كه آنجا نشستي با شيريني و ميوه و لبخند هم پذيرايي ميشي و شاهد آمد و رفت مكرر همسايه ها و فاميلهاي تركمنشان هم خواهي بود و با آنها نيز بايد حال و احوالي بكني و تبريك بگي و اين در صورتي است كه نه تو ميفهمي اونا چي ميگن و نه اونا ميفهمن كه تو چي ميگي!!!
در پايان اين مهماني به هر خانواده اي حداقل يك ران و يا يك سر دست و يا يك راسته ي گوسفندي هم تعلق مي گيرد.
در برگشت، همانند زمان رفت در كوچه و خيابان مردان و خصوصاً زنان و دختران تركمن را مي بيني كه دستجمعي و شادان، با لباسهاي رنگين و بلند و روسري هاي زيبا ي تركمني به هر سو مي روند و عيد قربان را به صورت واقعي جشن مي گيرند.
از حاج مشد تا اينجا را گفتم و خلاصه اين را هم بگم و پرونده اش را ببندم. ميخواستيم فرش تركمن بخريم.
ما را به دو بازار روز سنتي صنايع دستي تركمني در پهلوي دژ ( آق قلا فعلي) و بندر شاه ( بندر تركمن فعلي) برد.
متاسفانه چيز مطابق ميل و سليقه نيافتيم!
حاجي گفت يكجا ميتونم شما را ببرم كه قطع و يقين مي پسنديد اما!!!
پرسيديم: اما چي؟
گفت اين دو جايي كه بردمتون، چنانچه مي پسنديد از فروشنده مي پرسيدم چند خريديد؟ راستش را مي گفتند و ما هم ده درصد سود حلال اضافه ميكرديم و خلاص.
ولي اينجايي كه ميگويم يك حاجي تركمن است كه مغازه ي بزرگي در خيابان اصلي گرگان دارد كه مشتري از آنجا دست خالي بر نمي گردد.
اما اش به اونجا بر مي گردد كه اين حاجي ده پانزده سالي است كه در شهر شيعه نشين و با شيعه هاش همسايه است و به راستي ِ گفتارش ما اعتقادي نداريم.
دوستدارتان: عبدالله قهقائي