خاطرات دوران دانشجوئی(۱۱)
سلام
اینم یادم اومد!
سال۱۳۵۱دانشجوي دانشكده كشاورزي كرج بودم . دو هم اتاقي داشتم.يكي
شاهوي،يكي كرمانشاهي.
كرمانشاهيه، مادر بزرگ مادري اش،رودباري بود و اون هميشه از رودبار و
مادر بزرگش كه باغ زيتون داره و بهترين روغن زيتون دست افشار رو توليد
ميكنه و ما همش از اون ميخوريم و كلي تعاريف ديگر....
كار به جائي رسيد كه ما و سه چهار نفر ديگه از دوستان ازش خواستيم
ايندفعه كه پيشش رفت،يه خرده اي براي ما بياره تا با لوبيا چيتي و (زهره
ماري )يه شب از دسترنج مادر بزرگش،لذت ببريم .
اين اتفاق بالاخره افتاد.زمستون بود كه رفت و با دوتا شيشه از اون روغن
زيتون ، برگشت. من و دوستان كه جمعا شش نفر شده بوديم خوشحال و سر حال يك
كيلو لوبيا چيتي مرغوب خريديم و بار گذاشتيم. يه چند قاشق رب گوجه فرنگي
و دوتا دونه سيب زميني هم نگيني خرد كرديم توش و نارنج و گلپرنمك آمل هم
داشتيم كه پس از پختن تو لوبيا ريختيم. عطر و رنگش عالي ، فقط دو شيشه زهر
ماري بالزام كم داشتيم كه به لطف دوستان تهيه شد. يكي به تعداد، كاسه و
قاشق آورد و اون يكي، به تعداد نتونست استكان يك جور تهيه كنه سه تا
استكان و دوتا ليوان و يك شيشه خالي مربا بالنگ رو آورد. دوست كرمانشاهي
ما هم كدبانو گري ما رو كامل كرد و درغياب، نصف ليوان از اون روغن زيتون
توش ريخت و حسابي بهم زد .
اينم بگم ، اون سالها ، بهترين كفش مردونه ي كشور رو يه كفاشي در ميدون
بهارستان تهران با نام (كفش مركزي)ميفروخت و بعد از اون خيابان
شاهرضا، بين ميدون فردوسي تا سر دروازه دولت،مركز فروش كفش مردونه بود. يكي
دو هفته قبل از لوبيا خورون ، من و دوست شاهوي ام رفته بوديم اونجا ، هر
كدوم يك جفت كفش دست دوز تبريزي ورني خريده بوديم كه هم شيك بود و هم
راحت. كفاشه هم يه سفارش كرد ، اينكه هميشه واكس ورني بزنيد، وگرنه تا يك
سال ديگه ترك ميره و اونوقت نذارين به حساب من.
برگردیم به خوابگاه، شش نفري دور سفره ي روزنامه اي نشستيم و بساط پهن
.يكي ساقي شد و پياله ها رو پر كرد. يكي كاسه وقاشق وسومي، لوبيا رو
آورد.كاسه ها از لوبيا پر و. جز يكي كه چپ دست بود بقيه ، پياله ها در دست
چپ و قاشق در دست راست ، يكي گفت به سلامتي مادر بزرگ ، به جماعت تو
حلق ريخته و
بلافاصله قاشق لوبيا در دهن.و ایضا بلافاصله سكسكه يكي وآخ و اوخ سه تا و
اوف،اوف اون ديگه دراومد،كه اين چي بود؟از بالزام، گرفته تا نارنج
وگلپرنمك و لوبيا تك تك مزه، مزه شدوآخر كار شيشه روغن زيتون اومد، چك شد و
معلوم شد اين روغن زيتون دست افشار طبيعي بودار مادر بزرگ آقا بود، كه
باعث شد اون شب خاطره انگيز را با نارنج و گلپرنمك، زهرماري خوردن رو
تجربه كنيم.
و اون دوشيشه روغن زيتون كه نصف ليوانش مصرف شده بود ، باعث شد من و اون
دوست شاهوي ام بتونيم اون دو جفت كفش ورني را تا وقتي كه كف اونها پاره
شده بود ، تا پايان چهار سال دانشجوئي بدون ترك خوردن ورني رويه ي كفش
استفاده كنيم و هر بار كه به كفشهايمان ميماليديم دعا به جون مادر بزرگه
ي رودباري ميكرديم.
دوستدارتان:عبداله قهقائي