خاطرات در سفر_ دل و قلوه و جگر

خاطرات سفر كاري
(دل و قلوه و جگر)
سلام
براي ارزشيابي طرحهاي استان اردبيل رفته بوديم.
يك تيم ده نفره براي پانزده روز متوالي.
شب رسيده بوديم
براي شام ما رو بردند بهترين و گرونترين رستوران شهر. آنجايي كه معمولاً مشتري هاي كمتر و غذا هاي منجمد و نيمه پزي كه در يخچال و فريزر ، آماده دارند! تا در شرايط خاص غذا كم نيارن!
شام خورديم و فردا ناهار هم بردنمون همانجا.
كبابهاي خوشگل و پر و پيمون و مقدمات و مؤخرات غذايي متنوع، خورديم و باد كرديم و لذت نبرديم.
شب بازم رفتيم كه بريم همانجا، يكي از بچه ها از مسئول پذيرائيمون پرسيد:
جگركي سراغ نداريد بريم اونجا؟
غذاي اينجا خيلي سنگينه!
گفت چرا! ولي شلوغه و معطل ميشيد و كارامون را بايد خودمون بكنيم . ايكاش مي گفتيد يكي دو تا از آبدارچي هاي اداره را هم مي آورديم.
هيجان زده بوديم ببينيم چي ميگه!
گفتيم حالا امشب بريم ببينيم چي ميشه؟
رفتيم تو يك خيابوني كه تقريباً شلوغ بود و رسيديم به جايي كه بو و دود جگر و دل و قلوه و چربي هاي خوش گوشت و... فضا رو پر كرده بود.
تو پياده رو و كنار جوي آب به عرض دو دهنه مغازه ي جگركي يعني ٨ متر منقلي بود پر آتش و مشترياني كه سيخ كبابشون را گذاشته بودند تا بپزه و مشترياني كه كباب سيخ كشيده در دست و تو نوبت منقل!
ورودي مغازه اوساي جگركي پاي ترازو و يك كارد در دست و چند طشت حاوي جگر و دل و قلوه و دنبه و گوشت و..... جلوش و به درخواست مشتري به هر ميزان و از هر نوع ، مي كشيد و پولش رو مي گرفت و تحويل مي داد.
گوشه اي از مغازه ميز هاي حاوي تخته ي گوشت خرد كني و كارد و يك عالمه سيخ !
هر كسي دل و جگر خريداري را آنجا با سليقه ي خودش خرد مي كرد و سيخ مي كشيد و به سليقه ي خودش مي پخت و سر ميز هايي مي رفت كه نون و پياز روش بود.
شب دوم سفر، به جاي اون رستوران كذا و كذا! شام را اينجا زديم ! با يك پنجم هزينه و پنج برابر لذت!
نشون به اون نشوني عين ١٣ شب بعدي را نيز همانجا شام خورديم.
چه عطر و طعمي داشت گوشت و جگر دل و قلوه ي اردبيل!!
اين كيفيت گوشت و لبنات اردبيل مديون مراتع طبيعي اطراف اردبيل بوده كه الان تبديل شده به ساختمان و ويلا و ....
يادم نره كه بگم: در مراجعت هركدام از ما، با يخدان حاوي مقاديري گوشت و دل و قلوه به اوطان خويش باز گشتيم.
دوستدارتان: عبدالله قهقايي
 
 پ.ن: میگم نکنه بای پس قلب در سال بعدش، حاصل افراط در لذت بردن اون غذا بوده باشه؟ احتیاط کنیم
 
 
 

پنیر لیقوان

 
 
 
 
 
پنير ليقوان
براي ماموريت اداري رفته بوديم اردبيل
مدت ماموريتمون هم پانزده روز بود.هم به كارهاي اداره رسيديم و هم با شهر آشنا شديم
فهميديم بهترين پنير ليقوان را در اينجا مي تونيم بخريم.
پرسان پرسان به بهترين پنير فروش شهر رسيديم
نمونه ي پنير هاي تبريز و ليقوانش حرف نداشت. هر دو پنير گوسفندي پر چرب
تبريز، سفيد تر و بدون خلل و فرج و ليقوان اندكي مايل به كرم و خلل و فرج دار.
فروشنده پيرمرد لاغر اندام ٥٠ كيلويي بالاي ٧٥ سال سن، خوش مشرب و بذله گو و مهربان  با چهره و حركاتي قابل اعتماد!
به عنوان مرغوبترين پنير ليقوان، يك حلب ١٧ كيلويي به من فروخت، و يا بهتره بگم من از او خريدم، با اين اميد كه شايد تا ششماه مصرفش كنيم.
به تهران و خونه رسيدم و در پاسخ اينكه چرا ١٧ كيلو پنير خریدي ، با غرور اعلام كردم.
بهترين پنير ليقوان كشور را خريدم.
چشمتان روز بد نبيند.
درب حلبی پلمپ شده را باز کردم. دیدم تو آب نمک،
حدود ١٠ كيلو پنير تازه ي كم چرب  گاوی را پير مرد ! به من انداخت به هواي ١٧ كيلو پنير پرچرب كهنه  ي ليقوان !!
فكر كنم الان فوت شده و  حتما به بهشت رفته است.