بگو چی دیدم 23 + ملاقات با دوستان جلوی مسجد
بگو چي ديدم ٢٣
سلام
امروز جمعه عصري رفتم بيرون!
نه، نه، نمي خواستم برم دكتر.
ميرفتم مسجد جامع شهرك غرب، مجلس ترحيم حاج آقاي احمدي كه در دهه ي ٦٠ حدوداً ده سالي با ايشان همسايه ي محل كاري بودم.
بين مرغداري من و آجر فشاري ايشون نهر آبي بود به زلالي دل اون عزيز رفته. انساني شريف كه فرزندان شريف و خدومي به جامعه تحويل داده.از بركات مجلس ترحيمش براي من، ديدن دوستاني بود كه مدتها نديده بودم. خصوصاً دوستاني كه در گروه تلگرامي آمليهاي مقيم تهران دارم.
حسب عادت، جمعي از دوستان پس از اتمام مجلس، در پياده روي كنار مسجد مشغول خوش و بش و گفتگو بودند و منهم به چند جمع كوچك اينجوري سرزدم و خوش و بش كردم.
در يكي از اين جمع ٥-٦ نفره، آقاي دكتر بهروز عمراني كه نه سال پيش قلبم را عمل كرده بود و آقاي دكتر هادي احمدي كه يكبار عملم كرده بود و دوسه دوست شناخته شده و عزيز ديگرم حضور داشتند، وارد شدم .
يكي از دوستان، دكتر عمراني و دكتر احمدي را به من معرفي كرده و نكرده، گفتم : فلاني ،
نه تنها مي شناسمشون بلكه خود را محصول باز يافت !! اين دو بزرگوار ميدونم.
اگر الطاف اينا نبود كه من الان نبودم.
راستش، دلي بگم:
به داشتن همه ي دوستان خوبم و از جمله خودت،که الان داری اینو می خونی، به خودم مي بالم و آرزو هاي خوب براتون دارم.
استثنائاً امروز دكتر ديدم ولي دكتر نرفتم.
تا بعد..
دوستدارتان: عبدالله قهقائي
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۵ ساعت 12:27 توسط ع.قهقائی
|