يادي از (سالهاي دهه ي 30) آمل
سلام
آدما از بدو خلقت همواره در معرض در گیر شدن با بیماریهاي مختلف  بوده و
کماکان ، علیرغم پیشرفت علم پزشکی در گیرند و نیاز به درمان دارند.
آنچه که از دوران بچگی در زمینه ی درمان بیماریها به خاطر  می آورم،
درمانهای اکثرا خانگی و با استفاده از دارو های گیاهی و دمنوشها  و
روغنهای گیاهی،  که الحق خوردن بعضی از آنها،  مثل روغن بادام ویا
روغن کرچک بسیار مشمئز کننده بود. فروشنده ی اصلی این داروها برادران
عطارزاده (بازار چار سوق) بودند. اگر افاقه نمي کرد، مراجعه به حکیم و
طبیب ، دکتر و پزشک .
پزشکان آنروزها ، آقايان دكتر رودگریان و اعتضادی و بعد ها غفاری و دکتر
اداره فرهنگ  شاهمیرانی و...
.دارو خانه دار ها،  آقايان  ذره ، حکیمی، شمس ، شهرزاد، صابري و بعدا
اینور پل، سپهري و  محمدزاده و..
طیف داروئی مثل الان،  قرص ، شربت، آمپول و....
 فرم و اندازه و یا خوردن بعضی از  اين دارو ها،  مرد میخواست. مثلا
خوردن قرص (کاشه کالمین) كه اندازه ی این قرص بدون اغراق به قطر حد اقل
2.5سانت و به ضخامت حداقل نیم سانت بود وباید یک تکه
خورده میشد. دارو هائی هم بودند که الان دیگه منسوخ شدند مثل :دومنیزی،
مرکورکرم، تنطورید، ( برای کله های کچل) و پماد سیاه براي به پخت آوردن
دملها و جوشها وتنقيه ي آب و صابون براي درمان يبوست و....
وحشتناك ترين کار درمانی که از خوردن دومنیزی و کاشه کالمین و روغن های
غلیظ  آنروزها سخت تر بود و بهونه ی نوشتن امروزم،  سیستم تزریق آمپول
بود. تزریقات چی امروز،  اونروزا  آمپول زن نامیده میشد. اولین آمپول زن
کوچه ی ما(كوچه برزگر)  آقای یزدان پرست بود. ايشان در داخل چارسوق،
روبروی مغازه ی حاجي  سعادت تزریقاتی داشت. معمولا وقتی میرفتیم دکتر و
آمپول می گرفتیم،  اولی را در مغازه   و بقیه را در منزل، از دست
مباركشون دريافت ميكرديم.
ایشان مردی ریز جثه ، اکثرا با کت و شلوار سرمه ای تمیز،  موهائی که
بیشتر دور سرش  وجود داشت و کوتاه و مرتب ،  کیفی قهوه اي  از چرم خالص
در دست و همیشه جدی. دوست پدرم وبسیار کم حرف که خدائی اصلا خنده شان را
به خاطر نمی آورم .
وقتی برای آمپول زدن می آمد، صاحب خانه باید یک سینی وکمی آب در اختیارش
میگذاشت و بقیه ی ماجرا را ببینید :
آمپول را میگرفت و می دید و گوشه ی سینی میگذاشت. درب کیف را باز میکرد
وابتدا ظرف درب دار استیلی،  به ابعاد حدود 25*5*5 سانتی متر،  که شبیه
قلمدان خطاطاست را در میآورد و دربش را باز میکرد . درب را داخل سینی
میگذاشت وظرف را تا ارتفاع 3 سانتی متری آب میریخت و د ر کنار دربش
میگذاشت .آنگاه
سرنگ شیشه ای 20 میلی لیتری (اندازه سرنگ گاوی امروزی) را در می آورد و
پیستون داخل سیلندر را خارج میکرد وهر دو را داخل ظرف آب میگذاشت. سپس
یکی دو تا سوزن که با اطمینان بگویم به قد حدود 6 سانتی متر و به ضخامت
حدود یک میلی متر (از تمنه که به سوزن لحاف دوزی معروف است، کلفت تر  ولی
از گالوج  یا همان جوالدوز، باریک تر ) را از کیف در می آورد و در برابر
نور نگاه میکرد تا ببیند،  تیزی لازم را دارد یا نه،   در صورت لزوم،
عندالمجلس با سوهان همراه،  تیز میکرد و در داخل ظرف آب و کنار سرنگ قرار
میداد.
حال نوبت در آوردن پنبه والکل و پهن کردن مقداری پنبه داخل درب استیل و
ریختن الکل بر روی آن. فقط مانده در آوردن پنس برای نگهداری ظرف آب. روشن
کردن پنبه الکل وبردن ظرف حاوی آب و لوازم تزریق با پنس بر روی شعله،  تا
آب به جوش آید و چند دقیقه ای بجوشد  و  سرنگ استریل گردد. سپس  شعله ی
پنبه
الکل، خاموش و ظرف بر روی دربش قرار میگیرد و با پنس ابتدا سیلندر سرنگ
وبعد از آن پیستون از آب خارج شده و بعد از دو بار تکان دادن،  پیستون را
داخل سیلندر نموده ، 2-3با ر تلمبه زده میشد،  تا اگر آبی در آنست خارج
گردد. آنگاه یکی از سوزنها را در آورده وبه سر سرنگ وصل و دو بار دیگر
تلمبه میزد. سرنگ آماده و باید آمپول که عمدتا پنی سیلین بود آماده گردد.
با اره همراه آب مقطر، شيشه آب مقطر آماده استفاده و کار با ضدعفونی محل
ورود سوزن به  پنیسیلین ادامه پیدا میکرد. با سوزن مقدار لازم آب
مقطربرداشت و به پودر پني سيلين اضافه و به شدت تکان داده میشد تا
سوسپانسیون یکنواخت آماده شود . آنگاه سوزن را عوض کرده و پنی سیلین را
کشیده در سرنگ و هواي اضافي سرنگ تخليه مي شد . سرنگ را در دست راست
وپنبه الکل در دست چپ ، بیمار بینوا دمر افتاده، گوشه ی شلوار پائین و
باسن لرزان پیدا و یکی دو نفر هم دست و پای بیمار را گرفته، آقای
یزدانپرست بالای سر بیمار و با اولین تماس پنبه با باسن آن باسن لرزان،
سفت چون چوب و اینجاست که آقا میگوید: (شل هاکن.) شل کردن همان و کوبیدن
کلنگ گونه ی سرنگ بر آن باسن بیچاره همان و انژکسیون تمام. و آقای یزدان
پرست سریع وجدی لوازم خودش را جمع کرده ، بیمار و بیمار دار را ترک
میکرد. بیچاره باسن،  تا سه روز درد میکرد و گلو وحنجره هم که در زمان
انژکسيون،  با باسن همدردی کرده بود هم دو سه روز انگار زخم بود. (روحش
شاد(
بعد ها آقای خاتمی آمپول زن آمد.
او مردی لاغر اندام ونسبتا قد بلند با موهای فرفری ،  مدام با لهجه
شیرینش،  باهمه و همیشه وبا صدای بلند حرف میزد و شوخی میکرد. بسیار شاد
بود و شادی را به همه،  بالاخص به بیمارانش هدیه میداد. او نیز مقدمات و
موخرات کارش نظیر مرحوم یزدانپرست بود وکارش نیز خوب . اما از بس حرف
میزد و شوخی میکرد، آن جو سنگین آمپول خوردن از دست یزدانپرست،  احساس
نمیشد وکل زمان آمدن تا رفتنش که تفاوتی با یزدانپرست نداشت . ولی بیمار
فکر میکرد چه زود همه کارها انجام شد. براي  امپول زدن خاتمی،  یک نفر
برای نگهداری بیمار کافی بود. نفر دوم ، همان زبان شیرین خاتمی بود.
بعد ها آن سیستم تزریقی و استفاده از سرنگ شیشه ای جایش را به سرنگهای
یکبار مصرف با  اندازه ها و خصوصا سوزنهای  سايز بندي شده  داد و کابوس
آمپول خوردن را از بیمار گرفت.
شاید خالی از لطف نباشد که بدانید اختلاف ظاهری و رفتاری،  بین دو آمپول
زن محل ما  در جای دیگری نیز خودش را نشان مي داد  و آن مقایسه دکتر
رودگریان با دکتر اعتضادی است. دکتر رودگریان کوتاه قد و چاق وکم مو و کم
حرف مثل یزدانپرست(البته یزدانپرست چاق نبود) و دکتر اعتضادی برعکس بلند
قد، با موي  فزفری و لاغر وبسیار شوخ، حراف، نظیرخاتمی آمپول زن.
دوستدارتان:عبداله قهقائی