خاطرات دوران کارمندی(19) + شورای اداری اردیبهشت 76+ انتخابات
خاطرات دوران كارمندي(١٩)
سلام
اداره راه افتاد و همه چي سر جاي خودش بود. از برنامه هاي روتين من شركت در دو جلسه ي شوراي اداري بود. يكي شوراي اداري شهرستان كه به رياست فرماندار تشكيل ميشد و شروعش هر بار با قرائت قرآن توسط يكي از مديران شهرستان بود. عين كلام فرماندار است كه ميگفت : فلاني ، داغ قرآن خواني تو براي شروع جلسه به دلم موند! يا وضو نداري! يا صدات گرفته! يا بازم وضو نداري! يا دير مي آئي! الخ....
البته چيزي هم از توي اين شورا در نمي اومد. جز يك مورد كه در ادامه خواهم گفت.
ديگري شركت در جلسات شوراي مديران سازمان كشاورزي استان بود كه هميشه فعالانه شركت داشتم و نياز مديريت را در آن جلسه مرتفع مي كردم و از جمله براي جبران زحمات همكارانم خيلي به رئيس و معاونين آويزون مي شدم و خوشحال بودم اگه بتونم كاري براي همكارانم بكنم.
و اما موردي از شوراي اداري شهرستان.
اوائل ارديبهشت سال ٧٦ بود كه براي شركت در جلسه، اينبار دعوت شديم به رستوران جديد التاسيسي كه خارج از شهر بود. رفتيم و ديديم، چه خبره؟!
به قول يارو اين جلسه با جلسات قبل خيلي فرق فوكوله!!!
علاوه بر اعضاي اصلي كه حداكثر بيست نفر بوديم ، اينبار چهل نفر ديگر از افراد معروف و شناخته شده شهر و انجمن اسلامي هاي محلات و غيره و ذالك هم هستند! منتظريم آقاي فرماندار جلسه را شروع كنند كه ديديم ميگويد منتظريم آقاي نماينده ي شهر، تشريف بياورند و بعد.
نگاهها همه به سوي خيابان بود كه ديديم ماشين آقاي نماينده رسيد و آقا پياده شدند و مثل هميشه دو دست باز و مشتها گره كرده ، نه به سان راننده ي ميني بوس ، بل به سان بوكسورها،
رقص پا كنان، به سوي ما مي آيد. از اين سو قشنگ تر بود كه به جز ما چند نفر كه دو سه تا مون آملي بوديم، بقيه به طرفش براي استقبال رفتند و راهروئي بين مستقبلين تشكيل شد كه حضرتشان از ميانشان عبور كند. با كبر و غرور ماچ و بوسه اي با امام جمعه و فرماندار كرد و دستش را به دست دو سه نفر از ارادتمندانش ماليد و به طرف صندلي رأس مجلس رهنمون شد و به عادت مألوف ، خودش را ول كرد روي صندلي اش!!
نميشه نگفت كه كف رستوران سراميك بوده كه به ذات خودش ليزه! صندلي هم از اون صندلي لاكي هاي سفيد!
ول شدن آقاي نماينده روي صندلي همان و باز شدن چهارتا پايه ي صندلي همچون پاهاي شتر همان و پخش شدن آقا بر زمين و چهار چرخ( دست و پا) در هوا!!
به جز من و اون دو سه نفر كه در دور دست ترين نقطه ي جلوس نماينده بوديم و به زور لبخندمون را جمع كرديم تا تبديل به قهقهه نشود، نيمي از حضار و از جمله فرماندار كه نزديكش بود، همگي آخ و واخي سر دادند و از كمر و كپل و سر و دست و پاش پرسيدند و جمعي هم مشغول تكاندن و ماليدن ايشون شدند و اون ديگري دويد صندلي صاحب رستوران را كه از نوع مديريتي بوده براش آورد و نشست و نشستيم و تلاوت قرآن و شروع جلسه.
همزمان با شروع جلسه پذيرائي ها هم آغاز شد و سمت و سوي بحث و صحبت جلسه رفت به سمت دو خردادي كه حدود یک ماه ديگر است و اميد به توفيق و پيروزي داداش در انتخابات!!
بديهي است كه اگه بشه، چي ميشه!
جالب اينكه درين باب، صحبتها شد و وعده ها و قولها رد و بدل شد و دوستان چفيه بر گردن، چفيه چون دستمال يزدي بر گردن خویش ميماليدند و دلخوش بودند بدين مالش.
جلسه تمام شد و بر خلاف معمول كه نماز و ناهار بود، اينبار فقط ناهار بود و چه ناهاري؟!
آقاي صاحب رستوران كه ما همگي مهمان ويژه اش بوديم سنگ تمام گذاشت و در دل خدا خدا ميكرد و باور داشت كه حتماً انتخاب میشه! همچون مورچه اي كه در قطره آبي غرق شده، فكر مي كند دنيا را آب برده است.
بي خبر از هر جايي از كشور به جز دو سه شهر اطرافش!!
تا بعد.
دوستدارتان: عبدالله قهقائي
+ نوشته شده در یکشنبه نهم دی ۱۳۹۷ ساعت 12:37 توسط ع.قهقائی
|