مختار، محله سری ای که فامیل در اومد
٥ سال پيش تو فيسبوك در صفحه اي كه مربوط به كوچه برزگر بود عضو شدم.
كوچه اي كه در آن از بدو تولد زندگي كردم.
شروع كردم به نوشتن خاطراتی تحت عنوان( آنچه كه از آنجا به ياد دارم)
اولين نوشته هام معرفي آدمهاي ساكن اون كوچه در دهه ي سي و چهل
تحت ٥ گروه بود.
١- خانواده ها
٢- پدر ها
٣- پسر هاي بزرگتر از من
٤- پسر هاي هم سن من
٥- پسر هاي كوچكتر از من
در رديف ٥ نام مختار حاج رجبي، (باباي شايا دوست تلگرامی آملی های ساکن تهران) را نوشته بودم.
اين درحالي بود كه بيش از سي سال مختار را نديده بودم.
گذشت تا عيد ٩٤ براي عيد ديدني رفتم خونه خواهر كوچكم كه همسر مهندس حاج رجبي است.
ديدم چهار پنج نفر مهمان دارند.
سلام عليكي با همه كرديم و عيد را به هم تبريك گفتيم.
نه كنجكاو بودم و نه دقت كردم تا مهمانها را شناسايي كنم.
همينطور كه لبخند عامه پسندی روي لب داشتم، و شايد مشغول خوردن شيريني! ديدم آقاي مهمان مرا خطاب قرار داد كه فلاني شايد منو نشناختي؟ نگاهي كردم و با لبخندم فهموندم كه متاسفانه نه!
گفت پس عينكم را بردارم.
به محض در آوردن عينك گفتم: مختار تويي؟
ماچ و بوسه ي مخصوص تجديد شد و از حال و روز يكدگر بيشتر مطلع شديم و خوشحال!
بعداً فهميدم پسرش بهروز، شوهر نوه عمه ي منه!
حالا هم كه فهميديم (شايا شيطونك ) هم دختر مختاره.
دوستشون دارم.
والله
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۵ ساعت 16:35 توسط ع.قهقائی
|