كوروش روحت شاد١٠
سلام
سال ١٣٦٠ نشده بود كه در تابستاني،  خانوادگي با كوروش عزم سفر به جنوب نموديم و سر راه دو سه روزي در كرمان نزد خواهرم اتراق كرديم.
يكي از تفريحات اونروز كرمانيها، تدارك شام و خوردنش در فضاي باز بوستانها و فضاي سبز مصفاي بلوار فرودگاه بود و ما هم آنشب به آنجا رفتيم.
با تاريك شدن هوا و زير نور چراغ بلوار و در هواي خنك شبانگاهي فرصت خوب لذت بردن در كنار همديگه را از دست نداديم. 
فضاي سبز وسط بلوار مملو بود از خانواده هايي كه كيپ همديگه نشسته بودند و مشغول خوردن و آشاميدن و گفتگو ولذت بردن و  ما هم.
گفتگوي جمع ما كشيده شد به اينجا كه متاسفانه مردم عقلشون تو چشه شونه و آنهم چشم نيمه باز!
اين گفتگو موافقين و مخالفيني داشت كه كوروش جزو موافقين بود.
همينطور كه چيز مي خورديم و حرف مي زديم،
كوروش بدون مقدمه پاشد و يك چادر زنانه رو برداشت و به سر خودش كشيد و راه افتاد به طرف خيابون و همينطور كه ميرفت ! ما هاج و واج بوديم كه يعني چه؟ 
گفت: فقط نگاه كنيد!!
 
كوروش چادري ! كه شلوار و كفش مردونه اش از زير چادر پيدا بود، سخت رو يش را پوشاند و رفت اونور خيابون وايساد و كمي جلوتر و عقب تر رفت كه ديديم ماشينهاي عبوري بود كه بوق مي زدن و واي مي ايستادن براش و بعضي ازجوانها پياده  شدند و دنبالش راه افتادند كه :
بعله!!
كوروش رويش را سخت گرفته بود و هيچ حرف نمي زد و براشون ناز مي كرد و عشوه ميومد و تو خيابون بالا و پائين مي رفت!
جوانها هم هيچ نفهميدند كه اين هيكل گنده و چار شونه باب دندونشون نيست و تو حلقشون گير ميكنه.
ده دقيقه نشده،  خيابون بند اومد!
ماشينها دوبله و سوبله و چوبله!
و تعدادي پياده هم به دنبالش دراز و خانواده هاي حاضر در فضاي سبز بلوار ايستاده نظاره گر صحنه بودند و سرو كله ي پليس هم پيدا!
 كوروش چادر از سر بركشيد و شليك خنده ي حضار و رفع سد معبر و اثبات اين ادعا كه:
عقل مردم تو چششونه!!!
دوستدارتان: عبدالله قهقايي