خاطرات دوران کارمندی (۲۰)
سلام
از جلسه ي فوق العاده ي شوراي اداري  اواخر ارديبهشت ٧٦ بگم كه مطابق معمول در فرمانداري برگزارشد و موضوعش انتخابات ِدر پيش روي رياست جمهوري بود. كاندیداها، این ۴ نفر بودند: زواره اي و ري شهري كه براي خنده بودند و ناطق نوري و خاتمي كه رقيب هم بودند. آقاي فرماندار مديران ادارات را به عنوان نماينده ي خودش انتخاب كرد و به هركدام از ما يك حكمي داد. من شدم نماینده ی فرماندار در حوزه ي رأي گيري مستقر در مسجد روستای تلیکسر که چسبیده به شهر و از روستاهای خان پرور محمودآباد بود.
حاج آقای بسیار محترم از اهالی همان روستا که صاحب نفوذ فراوانی در همان روستا بود،  شد نماینده ی شورای نگهبان.
طبق برنامه،  من و تعدادي از دوستان مجري انتخابات بوديم و حاجي و تعدادي از دوستانش ناظر بر اعمال ما.
همه ي امكانات برگزاري انتخابات را فراهم كرديم و در آخرين نشستي كه با حاجي داشتيم ، به ايشون گفتم: هيچ كدام از ما شك نداريم كه آقاي ناطق كه به نوعي همشهري همه ي ماست نه تنها در اين حوزه ، بلكه درتمام حوزه هاي اين مناطق رأي اكثريت را مي آورد . چرا كه يادتون مياد: مردم محمود آباد آنروز با هو كردن و فراري دادن خاتمي نشان دادند كه به او رأي نمي دهند!!!! و ادامه دادم:  پيشنهاد مشخصم اينست كه فردا در طول مدت راي گيري طوري مراقبت كنيم كه هيچ كسي احساس نكند الزاماً بايد به ناطق راي بدهد. تا آنجايي كه مي توانيم انتخابات بدون تخلف انجام بدهيم. براي بيسواد ها هم سه چهار تا بچه محصل را كنترل شده به كار بگيريم كه جز نظر صاحب راي مطلقاً  نام كانديداي ديگري را ننويسد.
علتش هم اينست كه نميخواهم راي اكثريت آقاي ناطق شبهه آلود! شود. و انداختن دو سه تا رأي تقلبي،  حكم وجود فضله ي موش در انبار گندم را پيدا كند! پيج و تابي خورد و رويش نشد كه بگه در جلسه ي اوائل ارديبهشت، توي رستوران، به داداشش قول داديم همه كاري بكنيم كه ايشون راي صد در صدي بياورد!
حرفم را پذيرفت و قول داد و مردانه هم پاي قولش ايستاد.
روز دوم خرداد از ساعت شش صبح كه به حوزه رفتيم همه چي مرتب بود. گرچه صف راي دهندگان دراز!! شده بود . راس ساعت هشت صبح پيشنهاد دادم:  اول ما رأي خودمان را به صندوق بيندازيم و بعد، از مردم رای بگيريم. موافقت كردند و تو شلوغي ٧-٨ نفری خودمون، راي كاندیداي مورد نظرمون را مخفي نوشتيم و اولين خاتمي را من در صندوق انداختم.
روز بسیار شلوغی بود. از آنجایی که محل رای گیری ما بر  ِ خيابان اصلي بود،  تعداد زيادي از غير بومي ها و مسافران عبوري و تعداد زيادي از دوستانم كه ميدانستند من در اين حوزه ام، پيش ما رأي دادند.
خوشبختانه راي گيري آنروز بسيار خوب و بدون كوچكتري تنش و استرسي برگزار شد و زمانش دو سه بار هم تمديد شد و رأس ساعت ده شب خاتمه يافت.
با اعلام رسمي  شروع شمارش آرا، ما هم درب حوزه را بستيم و در صحن مسجد صندوقها را بر زمين گذاشتيم و دورش نشستيم. با تنظيم صورتجلسه اي صندوقها را فك مهر و موم نموديم و شروع كرديم به دسته بندي و شمارش آرا، حاجي و دوستان ناظرشان هم بالاي سر ما! بر كارمان نظارت مي كردند. هنوز شمارش آرا تمام نشده بود كه ديديم يكي دارد درب مسجد را مي كند و هي صدا مي كند: مهندس! مهندس! فرماندار مرا فرستاد كه بهتون بگم:
ادامه دارد.
دوستدارتان: عبدالله قهقائي